از وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق: مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است؛ - اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است؛ - صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت دربیاورد؛ - آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است؛

وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق

و... اما پیام آخر او. وصیتنامه اش!
بیائید آن را یکبار دیگر بخوانیم. متنی است کوتاه اما سنگین و آموزنده. این کلمات و جملات، فی البداهه و نتیجه خواندن چند کتاب و مقاله نیستند. او "مرد ره" بود!  تک تک این جملات، عصاره و چکیده ۴۰ سال رنج و شکنجه درونی و بیرونی، کار و زحمت ۲۴ ساعته و شب بیداری های بی وقفه، دربدری و دوری از فرزند و همسر، و به جان خریدن هر گونه تحقیر و توهین از هر کس و ناکسی، و خنجر خوردن از دوست و دشمن، و همچنین تجربه تلخ او از "شنا کردنش در دام صیاد" است! ۴۰ سال گذشتن از خود و ۴۰ سال تلاش  و سرانجام... ای.ال.اس! که بنا به یک تعبیر نسبتا قطعی پزشکی، ای.ال.اس چیزی نبود بجز: یک نقطه پایان و جمعبندی این تاریخچه ۴۰ ساله و ماحصل پیمودن این مسیر خونین و به پایان بردن آن در اوج سربلندی و رهائی و آزادگی!
یک بار دیگر پیام او را بخوانیم چرا که:

             عارف اگر در عشق گل جان خسته بر باد داد
          بر بلبلان درس عاشقی خوش در این چمن یاد داد

گزارشی از نخستین سالگردِ یاد و خاطرۀ "ابراهیم آل اسحاق"
یادوارۀ نخستین ساگرد پرواز ابدی آقای "ابراهیم آل اسحاق" رفیقِ شفیق و آزادیخواه سرشناس در روز یکشنبه ششم نوامبر 2011 میلادی (برابر با 15 آبانماه 1390 خورشیدی) در شهر "نیمخن" کشور هلند که محل سکونت دوران تبعید و پناهندگی سیاسی وی بود برگزار گردید.

به یاد آن یار رفته



        فرح عزیز با درود؛
        امیدوارم که حالت از هر زمان دیگر بهتر باشد . هنوز دلم آرام نگرفته است که در سالگرد آن عزیز  رفته نتوانستم حاضر شوم. ولی  شنیدم که خیلی خوب برگزار شد و می گفتند که حضور ابراهیم در طی برگزاری این جشن همواره محسوس بود. دریغم آمد که من هم هر چند نابهنگام سهمی در جشن پیوند با ابراهیم نداشته باشم. لذا می خواهم که  شعر  زیر را به  شمع و پروانه  نه به عشق ابرام تقدیم کنم:

به تماشای شما


به تماشای شما
هنوز، و گاهی، اگر چه خسته
در اعماق اقیانوس بی پایان به سفر میروم
در اعماق اقیانوس بی پایان جهان
تنم را وا می نهم
پلکهایم را می بندم
و چشمهای جانم را میگشایم
 تا ببینم و بدانم.                                                      اسماعیل وفا

به یاد ابراهیم تو و ابراهیم ما

ابراهیم از جمله انسان های نایابی بود که از این قدرت و توانائی بنحو شگفت انگیزی برخوردار بود و به نحو تحسین برانگیزی از آن استفاده می کرد. پرواز پرنده ای و تکان شاخ و برگی که از این پرواز ناشی شده بود برای او معنای دیگری داشتند و یا بهتر بگویم او بود که به آنها معنای دیگری و دلپذیری می داد.






 

در کنار ما ایستاده است ابراهیم


مترسیم وسر برگردانیم
در کنار ما ایستاده است ابراهیم
با همان لبخند شاد وبی حیرت بر فراز کالبد خویش
و در کنار ما ایستاده است و همه جا خدای ابراهیم
با نقش شکایتی و اندوهی پر مهر برسیما
که چرا از اومی هراسیم
دست بر شانه اش بگذاریم ودر آغوشش کشیم
وگرمایش را حس کنیم


کیمیا از: ابراهیم آل اسحاق


موقع نوشتن، یک چیزی مثل همین که شاعر گفته اتفاق افتاد: "که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها". می خواستم مقاله ای در باره معنای عشق بنویسم، که وسط کار متوجه شدم کار من نیست.

سروده ای از ابراهیم

غرور سرکش من!
اگر فکر می کنی
مرعوب خوی وحشی
واسم عجیب و غریب
و طولانی ات، شده ام
هیولای بدخیم ،
- جناب: "آمیوتروفیک ‌لاترال‌ اسکلروز" -
کورخوانده ای!

مرگ گاهی ریحان میچیند از: ابراهیم آل اسحاق


" مرگ، گاهی ریحان می چیند "!

   باید مال حدود 50 سال قبل باشد این خاطره که دوران دانش آموزی، چند تابستان به روستای آبا و اجدادی مان در اطراف زنجان می رفتیم. چه صفایی داشت میهمان بودن در خانه خشت و گلی و پر از صفای خاله جان، کنار تنور به پخت لواش نگاه کردن و خوردن نان تازه و لذت بردن از بوی آبگوشتی که در دیزی سیاه و دوده گرفته ای در ته تنور داشت قلقل می کرد. و شب ها دستجمعی روی بام کاهگلی خوابیدن، و در سکوت رازآلود دهکده به  آسمان پر از ستاره خیره شدن.