از وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق: مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است؛ - اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است؛ - صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت دربیاورد؛ - آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است؛

اولین سالگرد ابراهیم

آقای علی نژاد:
یاد باد آن‌که نهانت نظری با ما بود

رَقَم مِهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن‌که چو چَشمت به عِتابم می‌کُشت

معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن‌کهصَبوحیزده در مجلس اُنس

جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
یاد باد آن‌که رُخَت شمعِ طرب می‌اَفروخت

وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
یاد باد آن‌که در آن رزمگه خلق و ادب

آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
یاد باد آن‌که چو یاقوتِ قدح خنده زدی

در میان من و لعل تو حکایتها بود
یاد باد آن‌که خرابات‌نشین بودم و مست

وانچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
یاد باد آن‌که به اِصلاح شما می‌شد راست

نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود


حافظ

خانم ها و آقایان، با درود و سلام بر شما، از طرف خانواده ی گرامی و عزیز ابراهیم آل اسحاق برای حضورتان در اینجا به مناسبت یکمین سالگرد پرواز ابدی او خوش آمد می گوییم.
یک سال قبل در چنین روزهایی بعد از رزم و رنج فرساینده ی چهارساله بین بیماری (ای.ال.اس) و ابراهیم، در پایان این نبرد مهیب، با فراخوان دلیرانه و فاتحانه اشستاره وجودش در آسمان خانواده اش و شهاب حضورش در حلقه دوستان و رفیقان و ارادتمندان و همه ی آزادیخواهان از درخشش باز ایستاد.
همانطوری که هر انسانی در چهره پیدای خود روزی با هستی و سرای سپنج وداع خواهد کرد، در کشاکش مرگ و زندگی اگرچه ابراهیم نیز چیرگی سرنوشت ساز پیدا نکردو بسیار زودهنگام جسم اش در هیئت مادی از میان ما رفت و به قول فرح گرامی بطور هستی شناسانه در چهره سبزه و گل و برگ ادامه وجود می دهد، اما ثقل حضورش که کانونی از صفا و محبت و عشق و وجودش که در هیئت نیروهای زندگی سازدرونی و خلاقانه و آفرینش گرانه بود، در غیبت مادی اش امروز در کارهایش و در آرزوهایش و در کسوت روحانی اش در پیش روی ماست، تا آنجا که می توانیم به او بگوییم که یادت در ضمیر و اندیشه خانواده و عزیزان و دوستان و نزدیکان و در چهره فرشته آزادی زنده خواهد بود.
در ما به ناز می نگرد دلربای ما                     دیوانه وار می گذرد آشنای ما
بنابراین در دقایق شروع رسمی این برنامه اجازه می خواهیم برای ادای احترام عمیق به حضور روحانی او و برای ارج گذاری به عشق و رنج و تلاش همسر گرامی اش فرح بپا خیزیم ویک دقیقه سکوت کنیم.
دوسوم عمر مفید ابراهیم در صحنه عمل در سودای دگرگونی جهان بیرون به سمت روابط انسانی تر گذشت، او به این اعتبار رهپوی خضر امیدها و آرزوهای انسانی در جامعه ای استبداد زده، طالب پریشان کیمیای آزادی و عدالت اجتماعی، انسانی ره به مشرب مقصود برده اما به قول خود او نگران و حیران از آنچه که گذشت و می گذرد، او جانب دارمحبت و انسانیت و جان و دل نهاده بر این داستان بود، فردی با لطف طبع، رفیقی شفیق و شمع انجمن دوستان و درشیوه نظردهی در هر جمعی از دوستان ما از نادران عزیزان و در رنگین کمان آرزوها بیش از هر رنگی در رنگ انسانیت درنگ داشت.
رنج او در میان غوغای امید و آرزو و شکست و فقدانها این بود که هم سواد کافی برای حرف زدن داشت و هم شعور لازم برای ساکت ماندن.
او در زمره کسانی بود که در میدان باز و وسیع فعالیت، چشمی برای دیدن، گوشی برای شنیدن و قلبی برای دوست داشتن دوستان و نزدیکان ومردم داشت، انسانی که همواره با غیرت و غرور و بی باکی امید جزم به روند رو به پیش تاریخ مردم امید و اطمینان می داد. برای همین او با درک عمیق از میان چهار نگاه متفاوت در فرهنگ و ادبیات کهن: (نگاه دینی، نگاه عرفانی، نگاه خوشباشانه و نگاه آفرینش گرانه) با باور اینکه مرگ به عنوان جزیی از حقیقت زندگی است و برای رهایی از آن با اتکای به توان فردی به آفرینش هنری و نویسندگی و نسلی روی آورد. و در لحظه ضرورت با شجاعت و خرد به این درک وفادار ماند که:
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی                تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

 
****
 
سخنان حمید آقائی در سالگرد ابراهیم آل اسحاق
گلی به یادگار ابراهیم داریم که سالهاست زینت بخش اتاقمان است. این گل آنطور که کارشناسان می گویند اصولا باید چند بار در سال و در یک دوره کوتاه زمانی گل دهد. اما گل ابراهیم برای ما تقریبا در تمام فصول گل میآورد، حتی زمانی که شته زده بود و برگ ریزانهای پاییزی اش آغاز شده بود. اسم این گل رز چینی است
وقتی با ابراهیم آشنا شدم متوجه شدم که نه تنها همشهری هستیم که بی خبر از یکدگر در یک دبیرستان هم درس می خوانده ایم. همین مناسبتی بود برای مرور طنز گونه ی آب و هوای شهرمان با آب و هوای مناطق مدیترانه ای و سواحل زیبای اطراف شهرمان با سواحل جزایر قناری.
اگرچه این طنزی بیش نبود و باعث خنده میشد اما در عمق آن بیان تراژیک گذران زندگی کودکی و نوجوانیمان در این مرکز ارتجاع و جهل وخرافه بود. بیان طنز گونه تراژدی سیاه چالی که گماشتگان سیاه و سفیدش رنجنامه های مردم را به قعربی انتهای آن می اندازند تا فریادی از آن بر نیاید.
ابراهیم تنها در این مورد نبود که از طنز و هنر خود استفاده می کرد تا رنج و تراژدیهای جان سوز را تسکین دهد.
او که با پوست و گوشت خود رنجهای بیکرانی را تحمل کرده بود، بهتر از هر کسی میدانست که چگونه با هنر خود التیام بخش آنها باشد.
تراژدی عشق به وطن و رهایی مردمش از جهل و خرافه از یک سو و خیانت به آرمانها و ایده آلهایش از سوی دیگر،
تراژدی عشق به زندگی از یک سو و لحظه شماری برای پایان آن تا عزیزانش را از اینهمه رنج و آلام خلاص کند،
تراژدی درد کشیدن و به خواب رفتن اعضای بدنش از یک سو و ناتوانی از بیان آن،
تراژدی فوران عشق و احساس و گرما اما ناتوان از بروز و نمایش آن.
اما پاسخ ابراهیم به این غم و رنج بسیار حیرت آور و آموزنده است. گویی ابراهیم همه تاریخ تراژیک انسان را به نمایش میگذارد.
گویی زندگی کوتاهش فشرده ای است از تاریخ انسان، تاریخی که با خودآگاه شدن انسان ورق خورد و از آن پس غم تنهایی، سرگردانی، جنگ و صلح، قهرو خیانت و آشتی و رنج و شادی، رهایی و اسارت دست در دست هم کتاب زندگی این انسانزمینی را نوشته و می نویسند.
پاسخ ابراهیم به این همه رنج و درد اما همان پاسخ انسان تاریخی است.
انسان هنر را خلق کرد تا از طریق هنرورزی اش این تراژدی را قابل تحمل کند. کوشید به اشکال گوناگون هنری تراژدی انسان بودن را به صحنه آورد و نبرد دائمی مرگ و زندگی را یا به تصویر بکشد و یا به شعر و داستان در آورد.
انسان اگرچه در برهه ای بسا طولانی از تاریخ خودبدنبال نیروهای غیبی بر آمد تا تسکین بخش آلام و پاسخگوی ندانسته هایش باشند اما این انحراف بزرگ تاریخی قرنها است که در حال تصحیح شدن است و انسان مدرن امروزی در حال بازگشت به اصل خویش و پذیرش این واقعیت است که تنها و تنها با اتکا به تواناییها و استعدادهای درونی اش است که می تواند به شور وشعف زندگی بازگشت دائمی داشته باشد.
ابراهیم نیز اینچنین بود و به گفته خودش حقیقت را باید پذیرفت و به آن تسلیم شد اما باید با واقعیت جنگید. مرگ و نیستی یک واقعیت است اما شور و شعف برای ادامه زندگی و تسکین درد و التیام زخمها با بهره وری از توانایی های هنرمندانه انسان تنها راه ادامه زندگی است.
ابراهیم با نقاشی هایش، با اشعارش ، با عشق ورزیهایش به همسر و دخترانش، با صبر و مقاومتش در برابر این غول بدخیم در واقع راهی را پیمود که انسان تاریخی پیموده است. سمبلی است از یک ابر انسان که تنها و تنها ابزارش شور و شعف زندگی، هنر ورزی و عشق ورزی اش است.
کوه ستبر غرور تو همچنان پا برجاست

قلعه تسخیر نا پذیر تو را
غرور خداگونه ات حافظ است

عاقبت این به اصطلاح فاتح بدخیم در برابر روح سرکش تو به زانو درآمد

روح پر غرور آزاد گشته از بند تنت
 بر سردر قلعه وجودت هموارهدر پرواز است

اما کوتاه سخنی با فرزندان دلبندش با ماه گونه و گل گونه اش
می دانید چرا ابراهیم پیامبر به قول شما ابراهام را ابراهیم نامیدند؟ ابراهیم یعنی پدر مهربان و فرزندان ابراهیم پیامبر بدلیل مهربانیهایش این نام را بر او نهادند.
پدر شما مسلما در مهربانی وعشق به شما نمونه و سمبل بود. اماپدرتان یک تفاوت بسیار مهم با ابراهیم پنج هزار سال پیش دارد. ابراهیم آن دوران حتی حاضر بود فرزندش را در برابر خدایش قربانی کند.
 اما پدر شما و ابرام فرح خدایگانش را به قربانگاه برد.
حتما می دانید چرا، شما بیش از هرکس او را میشناسید و از عشق وافرش به خودتان و همسرش آگاهید.
 پدر شما سمبل انسان مدرن امروزی است. او مفهوم زندگی یعنی عشق، محبت، شور و شعف و ارزش انسان بودن و خاکی بودن را خوب فهمیده بود و سایر وابستگیها، به ظاهر ارزشها و خدایان را در پای آنها قربانی کرده بود.
و برای همسر و یار و همراهش
در سوگ مشین ای فربه از عشق پاک او
در سوگ مشین ای آینه ی جان و بقای او

چه جای سوگ و غم
 که تویی حامل روح و روان او

چه جای مویه و ماتم
 که تو همواره بودی و هستی دست و زبان او

چه جای رشک و حسرت بر آنچه که نیست
در منظر ما او تویی و تو همان نمای او