از وصیتنامه ابراهیم آل اسحاق: مدیریت کردن آگاهانه و آزادانه اراده و اختیار خویش، بزرگترین موهبت برای انسان است؛ - اگر فعالیت تشکیلاتی سنتی وبسته، فردیت و هویت شخصی انسان را نفی و تحقیر و قالبریزی کند، حرام است؛ - صداقت بدون خردورزی میتواند سر از ضلالت دربیاورد؛ - آزادگی در گرو یگانگی در درون و صراحت در بیرون است؛

بیان احساسات دوستان ابراهیم


بیان احساسات یک دوست همیشگی:
ابرام، 
آتشى كه هرگز خاكستر نشد
اينروزها مصادف با خاموشى ابرام، چقدر دلم براى آدم هايى كه در زندگى مى توان روى آنها حساب كرد، تنگ شده است. انسانهايى از نوع ابرام كه در روى ويلچر هم مى شد به آنها تكيه كرد و از تنهايى در آمد. وقتى پيش اين نوع آدم ها هستى گويى پيش همه هستى انها يك نفر نيستند انها گويى تاريخى را با انبوه آدما باخود به همراه دارند. با انها در كوتاه ترين زمان مى شود رفيق شد. وقتى پيش اين نوع آدمايى ديگر نمى توانى نقش هاى روزمره زندگى را بازى كنى در واقع نمى توانى ديگرى باشى. اين نوع آدما پراكندگى ترا جمع مى كنند و پريشانيت را درمان مى نمايند. آنها هنر اينرا دارند كه ترا به خويشتن خويشت نزديك كنند و به از خود بيگانگى ات پايان دهند. ابرام مصداق امروزى اين چنين انسانى بود.
داشتم كم كم با او گرم مى گرفتم و قاطى مى شدم. داشتم كم كم ته مانده نگرش هاى قديمى ام را كه با هر كسى نمى توان در ميان گذاشت با او تقسيم مى كردم و يك به يك انها را يك بار ديگر بازبينى مى كرديم. آخر او در اين مورد بقول قدما اهليت داشت. تجارب و تجربه هاى او در تنوع و طولانى بودنش كم سابقه بود.
كم كم داشتم تحول يك فرد شديداً ايدئولوژيك را به يك آدمِ انسان محور تجربه مى كردم. هر بار كه او را ملاقات مى كردم شاهد برداشتن گامى بزرگ به سوى اصالت فرد و فرديت مى شدم. او با شتاب فراوان كه گويى وقت تنگ است از همه آنچه كه ساليان دراز در نهادش ريخته شده بود فاصله مى گرفت و هرآنچه كه رنگ كهنگى و پوسيدگى اعتقادى داشت را به كنارى مى نهاد. ديدن اين صحنه ها كه در او صادقانه و شفاف و بدون هيچ انگيزه ايى بيرونى صورت مى گرفت شكوه او را در نظر من صدچندان مى كرد.
اما عفريت بيمارى امانش را برديده بود ولى او همچنان از تقلا و تلاش در رسيدن به نقطه پايان مرارت هاى ساليان دراز بدور از عشقش و فرزندانش باز نمى ايستاد. همواره حضور تمام عيار خود را در درون جمع كوچك ولى پر مهر " فرح" همسر فداكار و مهربانش و دختران زيبايش هر لحظه مزه مزه مى كرد. آنزمانكه آنها را در خانه صدا مى كرد گويى تمام سلولهايش انها را مى خواست.
من خيلى بندرت افسوس گذشته را مى خورم ولى از اينكه ابرام را دير شناختم و زودتر از دست دادم همواره متاسفم و دلتنگم. دلتنگ ديدارهاى گاه و بيگاهش و دلتنگ تلفن هاى روزانه اى كه با او داشتم. او مى توانست حتا دانه هاى پراكنده دوستان مشترك را دور هم جمع كند. صميميت، بى نيازى، گشاده رويى، و وسعت نظرش سبب مى شد فضاى بازى را فراهم مى آورد كه همه دور او و دور هم جمع شوند و زندگى مشترك و دوستانه اى ديگرى را بعد از از هم پاشيدن روابط گذشته تجربه كنند. 
ولى امروز در غياب فيزيكى او سعى مى كنم كه تجربه كوتاه با او بودن را در ذهن و روانم مرور كنم و ياد او را در كنج زندگى شخصى ام عزيز بدارم. ابرام آتشى بود كه هيچوقت خاكستر نشد، چون اثر گرماى او را هنوز در درون خود و در دوربرم در كلام و بيان دوستان مشركمان حس و مشاهده مى كنم.
ياد و خاطره اش گرامى باد
جعفر 
اكتبر ٢٠١٦

***
 
سخنان حمید آقائی در سالگرد ابراهیم آل اسحاق
گلی به یادگار ابراهیم داریم که سالهاست زینت بخش اتاقمان است. این گل آنطور که کارشناسان می گویند اصولا باید چند بار در سال و در یک دوره کوتاه زمانی گل دهد. اما گل ابراهیم برای ما تقریبا در تمام فصول گل میآورد، حتی زمانی که شته زده بود و برگ ریزانهای پاییزی اش آغاز شده بود. اسم این گل رز چینی است
وقتی با ابراهیم آشنا شدم متوجه شدم که نه تنها همشهری هستیم که بی خبر از یکدگر در یک دبیرستان هم درس می خوانده ایم. همین مناسبتی بود برای مرور طنز گونه ی آب و هوای شهرمان با آب و هوای مناطق مدیترانه ای و سواحل زیبای اطراف شهرمان با سواحل جزایر قناری.
اگرچه این طنزی بیش نبود و باعث خنده میشد اما در عمق آن بیان تراژیک گذران زندگی کودکی و نوجوانیمان در این مرکز ارتجاع و جهل وخرافه بود. بیان طنز گونه تراژدی سیاه چالی که گماشتگان سیاه و سفیدش رنجنامه های مردم را به قعربی انتهای آن می اندازند تا فریادی از آن بر نیاید.
ابراهیم تنها در این مورد نبود که از طنز و هنر خود استفاده می کرد تا رنج و تراژدیهای جان سوز را تسکین دهد.
او که با پوست و گوشت خود رنجهای بیکرانی را تحمل کرده بود، بهتر از هر کسی میدانست که چگونه با هنر خود التیام بخش آنها باشد.
تراژدی عشق به وطن و رهایی مردمش از جهل و خرافه از یک سو و خیانت به آرمانها و ایده آلهایش از سوی دیگر،
تراژدی عشق به زندگی از یک سو و لحظه شماری برای پایان آن تا عزیزانش را از اینهمه رنج و آلام خلاص کند،
تراژدی درد کشیدن و به خواب رفتن اعضای بدنش از یک سو و ناتوانی از بیان آن،
تراژدی فوران عشق و احساس و گرما اما ناتوان از بروز و نمایش آن.
اما پاسخ ابراهیم به این غم و رنج بسیار حیرت آور و آموزنده است. گویی ابراهیم همه تاریخ تراژیک انسان را به نمایش میگذارد.
گویی زندگی کوتاهش فشرده ای است از تاریخ انسان، تاریخی که با خودآگاه شدن انسان ورق خورد و از آن پس غم تنهایی، سرگردانی، جنگ و صلح، قهرو خیانت و آشتی و رنج و شادی، رهایی و اسارت دست در دست هم کتاب زندگی این انسانزمینی را نوشته و می نویسند.
پاسخ ابراهیم به این همه رنج و درد اما همان پاسخ انسان تاریخی است.
انسان هنر را خلق کرد تا از طریق هنرورزی اش این تراژدی را قابل تحمل کند. کوشید به اشکال گوناگون هنری تراژدی انسان بودن را به صحنه آورد و نبرد دائمی مرگ و زندگی را یا به تصویر بکشد و یا به شعر و داستان در آورد.
انسان اگرچه در برهه ای بسا طولانی از تاریخ خودبدنبال نیروهای غیبی بر آمد تا تسکین بخش آلام و پاسخگوی ندانسته هایش باشند اما این انحراف بزرگ تاریخی قرنها است که در حال تصحیح شدن است و انسان مدرن امروزی در حال بازگشت به اصل خویش و پذیرش این واقعیت است که تنها و تنها با اتکا به تواناییها و استعدادهای درونی اش است که می تواند به شور وشعف زندگی بازگشت دائمی داشته باشد.
ابراهیم نیز اینچنین بود و به گفته خودش حقیقت را باید پذیرفت و به آن تسلیم شد اما باید با واقعیت جنگید. مرگ و نیستی یک واقعیت است اما شور و شعف برای ادامه زندگی و تسکین درد و التیام زخمها با بهره وری از توانایی های هنرمندانه انسان تنها راه ادامه زندگی است.
ابراهیم با نقاشی هایش، با اشعارش ، با عشق ورزیهایش به همسر و دخترانش، با صبر و مقاومتش در برابر این غول بدخیم در واقع راهی را پیمود که انسان تاریخی پیموده است. سمبلی است از یک ابر انسان که تنها و تنها ابزارش شور و شعف زندگی، هنر ورزی و عشق ورزی اش است.
کوه ستبر غرور تو همچنان پا برجاست

قلعه تسخیر نا پذیر تو را
غرور خداگونه ات حافظ است

عاقبت این به اصطلاح فاتح بدخیم در برابر روح سرکش تو به زانو درآمد

روح پر غرور آزاد گشته از بند تنت
 بر سردر قلعه وجودت هموارهدر پرواز است

اما کوتاه سخنی با فرزندان دلبندش با ماهگونه و گلونه اش
می دانید چرا ابراهیم پیامبر به قول شما ابراهام را ابراهیم نامیدند؟ ابراهیم یعنی پدر مهربان و فرزندان ابراهیم پیامبر بدلیل مهربانیهایش این نام را بر او نهادند.
پدر شما مسلما در مهربانی وعشق به شما نمونه و سمبل بود. اماپدرتان یک تفاوت بسیار مهم با ابراهیم پنج هزار سال پیش دارد. ابراهیم آن دوران حتی حاضر بود فرزندش را در برابر خدایش قربانی کند.
 اما پدر شما و ابرام فرح خدایگانش را به قربانگاه برد.
حتما می دانید چرا، شما بیش از هرکس او را میشناسید و از عشق وافرش به خودتان و همسرش آگاهید.
 پدر شما سمبل انسان مدرن امروزی است. او مفهوم زندگی یعنی عشق، محبت، شور و شعف و ارزش انسان بودن و خاکی بودن را خوب فهمیده بود و سایر وابستگیها، به ظاهر ارزشها و خدایان را در پای آنها قربانی کرده بود.
و برای همسر و یار و همراهش
در سوگ مشین ای فربه از عشق پاک او
در سوگ مشین ای آینه ی جان و بقای او

چه جای سوگ و غم
 که تویی حامل روح و روان او

چه جای مویه و ماتم
 که تو همواره بودی و هستی دست و زبان او

چه جای رشک و حسرت بر آنچه که نیست
در منظر ما او تویی و تو همان نمای او
 
***





***
سروده ای  از اسماعیل یغمایی پس از آخرین دیدار با ابراهیم در 29 نوامبر سال 2009 میلادی

آی ابراهیم....

بعد از آن دیدار
باد با من گفت دیشب در میان راه
وقتی باز میگشتم
با دلی از دوریت غمگین وحسرتبار.


باد با من گفت:
قطره بارانی که صدها قرن از این پیشتر
ازابرها ی بی نشان بر خاک باریده ست
کرده کاری، که زدشتی خشک
گندمی برخاک روئیده ست،
بعد از آن دستی
ازین صدها هزاران بیشماران،دستهای ناشناسی
که بر این آفاق روئیدند و بالیدند و کاویدند
ودر آفاق زمان بیکران محو ونهان گشتند
شاخه را چیده ست وافشانده ست و از آن بذر،رویانده است
صد هزاران شاخه ی گندم، و این گندم
تا بدانجائی که امروز است و اکنون،بنگرش!
همچو دریائی زر شاداب رخشیده ست.


آی ابراهیم!
ابلهان را گو بگویند آنچه میخواهند
زیر سقف جمجمه ی خود چون خدا و آسمان خویشتن کوتاه
ما نه کمتر! نه فزونتر!نه فراتر نه فروتر
از یکی قطره ی فرو افتاده و بی نام بارانیم!
آی ای چل سال باریده
چو ابری بر فراز این کویر خشک
بنگر اینک
در میان جنگل فردا که روئیده همین امروز
در خروش ملتی خورشیدگون شب سوز
زآن همه گل، زآنهمه مه، زآنهمه خورشید
زآنهمه مهشید در گلشید
شاخه ای شاداب زین باغ و گلستانی

تا که میروید زمین و تا که میپوید زمان رویان و پویانی